از شما به خدای سمیع وبصیر شکایت می کنم :

 

نمی دانی چرا در را آتش زدند ،آنان می خواستند آن نور را خاموش کنند .

 

نمی دانی سینه فاطمه (س)چیست و میخ چه و پهلوی شکسته زهرا (س)چه حال ؟!

 

نمی دانی سقط جنین چیست ؟و سرخی چشم او از چه ؟

 

و گشواره شکسته را چه حال ؟! در برابر دیدگان علی (ع)، آن بلند طبع غیرتمند ،وارد خانه شدند،در حالی که فاطمه (س) لباس خانه بر تن داشت . وبه ستم شیر خدا را در محاصره گرفتند و او را همچون شتر مهار شده ، کشان کشان بردند و زهرای بتول به دنبالش روان ، و پایش به لباسش که بر روی زمین کشیده می شد گیر می کرد و چنان ناله می کرد که دل را کباب می کرد و سنگ را آب . فاطمه (س)از آنان می خواست که پسر عمویم علی (ع)را رها کنید و الا از شما به خدای سمیع و بصیر شکایت می کنم . نه تنها حرمتش را نگه نداشتند بلکه او را ترساندد و علی را همچون اسیر ،ریسمان به گردن بردند ...

 

علی (ع) می دید و می شنید و شمشیرش را تیز و آماده و بازویش قوی و توانا ، اما وصیت برادرش -پیغمبر(ص)- او را باز می داشت و آنچه مقدور کسی نیست ،بر او بار می کرد . چه مصیبت هایی که اگر بخواهم بیان کنم ،کلام به درازا می کشد

در زمانی کوتاه بر این پاکیزه فرود آمد . ای پسر طه!چگونه پس از آن که چشمش را سرخ کردند ،به اطراف می نگریست ؟برایش گریه و ناله کن که دشمنانش او را از گریه و ناله هم منع کرند. گویی که می بینم سیل اشک از چشمانش روان است ، و می گوید:

 

مرا نبیی که پس از بیت الاحزان، خانه شادی و سرور بر گزینم . ای پسر فاطمه (س)! کی ،پیش از قیامت جبت و طاغوت (آن دو را برای مجازات )زنده خواهی کرد .

 

یا علی مددی کن ...