«منزه است آن خدای که بنده خود را شبی از مسجد الحرام به مسجدالاقصی که گردا گرش را برکت داده ایم سر داد تا بعضی از آیات خود را به او نمائیم هر آینۀ او شنوا و بیناست»
اسراء 1
سال دهم بعثت ، ماه رمضان پیامبر روزۀ خود را افطار کرد به مسجد الحرام آمد آسمانیان برای میزبانی بهترین خلق خدا یعنی مــحــمد مصطفی آماده می شوند خداوند به بزرگترین فرشتۀ خود فرمود : ای جبرئیل ! با کمال اب و توضع بر حبیب ما وارد شو طوری که اسرافیل در جانب راست تو و میکائیل در جانب چپ تو باشد.
ای جبرئیل برو و حبیب ما را به عرش بیاور . ای جبرئیل او دوست من است و من دوستدار او ، او طالب است و من مطلوب ، او عابد است و من معبود ، او حامد است و من محمود ، او شاهد است و من مشهود ، او یاد کننده است و من یاد شده ، او ناظر است و من منظور ، او شاکر است و من مشکور، او میهمان است و من میزبان ،او سرور پیامبران است و من خداوند جهانیان.
جبرئیل از عرش به زمین فرود آمده ندا می دهد : ای مقصود زمین و آسمان برای سفر آماده شو پیامبر می گوید چگونه به عرش بریم . با این براق ، براق مرکبی بود عجیب خلقتش از نور از درازگوش بزرگتر و از اسب کوچکتر صورتش شبیه آدمیان گوشش چون گوش فیل پایش چون پای شتر پشتش چون مروارید سپید دو بال درشت چون پر طاووس حرکتش مانند برق ، لوحی بر پشتش از زر و حریر بر آن نوشته شده بود : سوار شو ای محمد (ص) .
خداوند تو را طلب کرده و فرشتگان در انتظار آمدنت لحظه شماری می کنند .
جبرئیل نزدیک می شود با آبی از حوض کوثر دست و روی محمد را می شوید حلّه ای از نور بر تنش می کند نعلین کرامت بر پا و عمامه رحمت بر سر .
جبرئیل رکاب براق را می گیرد و ملائک تسبیح گویان ، خداوند را به وحدانیت و محمد را به رسالت یاد می کنند
اَشهَدُ اَن لااِله الا الله اَشهَدُ اَنَّ مُحمّد رَسولُ الله.
از مسجد الحرام پرواز می کنند و در بیت المقدس فرود می آیند .پیامبران صف در صف چشم انتظار اویند همه برخاستند و به استقبال آمدند
آدم(ع) صفی جلو آمد و محمد(ص) را بغل گرفت و گفت حبیب من تو بهترین ذریّه ی من هستی به پاس وجود تو توبه من قبول شد .
سپس نوح(ع) جلو آمد و محمد(ص) را به سینه فشرد و گفت : ای سید محترم به برکت و وجود تو خداوند کشتی را از طوفان نجات داد و دشمنان مرا هلاک کرد .
ابراهیم (ع) قدمی برداشت و جلو آمد عجب شباهتی،چه لبند مهربانی، چه نگاه نافذی ابراهیم (ع) گفت : ای نور دیدۀ پدر به برکت تو خداوند مرا از آتش نمرود خلاص کرد و به پاس تو خداند به من توفیق داد تا کعبه را بسازم و بت ها را بشکنم .
محمد(ع) تبسم کرد دانه های عرق از پیشانیش جاری بود .
آنگه موسی جلو آمد و بر پیشانی محمد بوسه زد و گفت: ای نبی مکرم ای افتخار پیامبران به حرمت تو خداوند با من سخن گفت و مرا به مناجات در طور سینا مشرف ساخت .
سپس عیسی (ع)با چهره نورانی و جذاب با لبخندی مهربان محمد(ص) را غرق در بوسه کرد وگفت : ای سید عرب و عجم به خاطر وجود تو هستی این همه شرافت یافته تو امیر و فرمانده ما هستی و تو شــافــــع روز محشر و صاحب محراب و منبری
لحظاتی بعد صدای ملکوتی جبرئیل به اذان بلند شد:
اَشهَدُ اَن لااِله الا الله اَشهَدُ اَنَّ مُحمّد رَسولُ الله.
پیامبران همه تکرار می کردند: اَشهَدُ اَنَّ عَلیاً وَلیُ الله همه صف در صف ایستادند و محمد (ص) را جلو راندند میکائیل اقامه گفت و همه به جماعت نماز گزاردند .
جبرئیل گفت : ای پیامبران شاهد باشید ای فرشتگان همه شاهد باشید که من ثواب اذان خود را به امت پیامبر آخر الزمان بخشیدم پیامبران و فرشتگان گفتند ما نیز ثواب نماز خود را به امت این سید بشر بخشیدیم .آنگاه پیامبر برخاستند و محمد را بدرقه کردند تا سفر آسمانی خود را آغاز کند.
آســـــــمــــــــان اول:
پیامبر از جبرئیل پرسید به کجا می رویم؟ جبرئیل گفت: به آسمان اول . دیری نگذشت که به ملکی زیبا زیبا با حشمت و جاه تمام در برابر دیدگان محمد قد برافراشت جبرئیل گفت: هر آسمان موکلی دارد مانع از ورود شیطان می شود این فرشته موکل آسمان اول است . و هر موکلی هفتاد هزار ملک و هر کدام هفتاد هزار ملک ناگهان صیحه ای او را به عقب کشاند هراسان پرسید او کیست ؟ فرشته ای بود بس کریه و غضبناک و به پیامبر خوش آمد گفت اما بر لبانش هیچ خنده ای نبود جبرئیل گفت نترس محمد (ص) او خازن و مالک جهنم است سکوت بر لبان محمد مهر زده بود. نگران نگاه می کرد جبرئیل گفت : خداوند به دست او از گنهکاران انتقام می گیرد . پیامبر فرمود : آیا ممکن است به او فرمان دهی جهنم را به من نشان دهد؟ جبرئیل ندا داد مالک جهنم را به پیامبر نشان بده.
لحظه ای نگذشت که محمد بی تاب و وحشت زده خود را عقب کشید. آه آن پرده را بینداز چه صحنه موهش و وحشتناکی بس است جبر ئیل آن در را ببند .
جبرئیل گفت برویم فرشته ای در انتظار توست . فرشته ای بود بس اندوهگین سر به زیر داشت و لوحی را به دقت نگاه می کرد محمد(ص) پرسید او کیست ؟ جبرئیل گفت : ملک الموت ، فرشته مرگ گفت هیچ خانه ای نیست که در هر روز پنج نوبت به آن سر نزنم .
پیامبر از جبرئیل پرسید : آیا از مرگ حادثه ای بزرگتر است ؟ جبر ئیل گفت : آری بعد از مرگ و صحنه ای درد ناک در برابر دیدگان محمد گشود پیامبر بی اختیار گفت : آه خدای من . کسانی را دید که فرشته ای با جرئۀ آتش لب های ایشان را می برید و سنگ آتشین در دهان ایشان می انداخت آنگاه سنگ از زیر ایشان بیرون می آمد . پیامبر پرسید این ها کیانند؟ جبرئیل پاسخ داد این ها مال یتیم را به ظلم می خورند آنگاه این آیه را تلاوت کرد :
"« نساء 10- ترجمه:آنان که اموال یتیمان را به ستم می خورند لقمه های آتش را در شکم فرو می برند و به زودی آنها را به جهنم فرو می کشاند »"
آنگاه پیامبر متو جه کسانی شد که از پوست و گوشت ایشان لقمه می گرفتند و در دهان ایشان می گذاشتند پرسید این ها کیانند؟ جبرئیل گفت : آنهایند که غیبت مردم را می کردند و پشت سر یکدیگر بدی می گفتند .
جمعی را دید که سفره عالی گسترده و غذا های خوب در سفره نهاده اما مردار می خورند پرسید اینها کیانند؟ جبرئیل گفت آنها غذا های حلال داشتند اما از غذا های حرام می خوردند .
آنگاه مردی را دید با شعله های آتش دهان ایشان را می بریدند جبرئیل گفت : اینها مردم سخن چین هستند که بین مردم فتنه می اندازند .
آســـــــمــــــــان دوم:
حبیب خدا محزون بود ونگران امت خود نگران غفلت دوستانش و عصیان پیروانش ناگهان صدای ملایم خوش آمدگویی فرشتگان را شنید .
سلام بر محمد(ص) خــاتم پیامبران سر بلند کرد دو جوان زیبا و نیکو رخسار را پیش رو دید .
جبرئیل پیش آمد و گفت : اینها یحیی و عیسی هستند پیامبر جلو رفت و با ایشان مصافحه کرد و صورتشان را بوسید آنگاه به آسمان دوم حرکت کرد عجب عظمتی .! عجب جلال و جبروتی ؛ چه عطری چه زیبایی سحر انگیزی ! پیامبر از این همه زیبایی در شگفت بود .
فرشته ای را دید که خیر خواه ترین فرشته نسبت به مومنان بود پیامبر به او دعا می کرد و فرشتگان آمین می گفتند پیامبر فرشته عجیب دید پرسید این کیست ؟ جیرئیل گفت او او فرشته حسابگر قطرات باران است – پیامبر از او پرسید آیا حسابی است که تو از آن ناتوان باشی گفت: آری آنگاه که امت تو بعد از نماز بر تو و آل تو صلوات می فرستند خـــداوند ثواب آن را آنقدر مضاعف می کند که من از حساب آن ناتوانم .
پیامبر فرشتگانی را دید که خداوند را پیوسته ستایش می کنند و در پیشگاه خدا سجده می کنند پیامبر چشمان خود را بست ارواح مومنان را دید که در آسمان دوم چون حلقه ای نور سیر می کنند به آنان فرمود:
السَلامُ عَلَیکُم و رحمة الله وَ بَرَکاتُه
آســـــــمــــــــان سوم:
صدای تحسین فرشتگان گوشهای پیامبر را نوازش می داد هر چه قدر سیر پیامبر به آسمان بیشتر می شد سبکتر و سریعتر می شد پیامبر در این اندیشه بود که چگونه می تواند آنچه را می بیند برای امتش بگوید او سعی می کرد همۀ دیدنی ها را به خاطر بسپارد .
در آسمان سوم فوج فوج فرشتگان را می دید که دور هم می چرخیدند و محمل نوری با خود حمل می کردند و به تقدیس و تسبیح خدا مشغول بودند آنها پیوسته به سجده می افتادند و ذکر می گفتند .
ناگهان چشم پیامبر به جوانی افتاد بسیار زیبا ، زیباتر از اطلس چون گلبرگ حریر .
چون آفتاب درخشنده چون آب زلال پرسید او کیست؟ جبرئیل گفت برادرت یوسف.
آســـــــمــــــــان چهارم:
تختی بود از نور فرشته ای بر او نشسته با شکوهی تمام و هیبتی بی نظیر سلام کرد سلام بر احمد که جمله سعادت در فرّ تو می بینم و به تو تبریک می گویم .
پیامبر پرسید این همان فرشته ای است که امور جهان به دست اوست ؟ جــبرئیل گفت : آری آسمان چهارم مرکز فرماندهی فرشتگان است .
محمد صدای همهمه فرشتگان را شنید آنها زمزمه می کردند :
حَیَّ عَلی الصَّلاة بشتابید برای نماز حَیَّ عَلی الفَلاح بشتابید برای رستگاری جـــبرئیل گفت : قَد قامَتِ الصّلاة .
محمد ادریس را دید که مشغول درس دادن است سلام کرد و تحیّت شنید.
آنگاه گنبدی دید که از آن زیباتر ندیده بود دارای چهار ستون و چهار در بود آن را با استبرق سبز پوشانده بود جبزئیل گفت : این صورت شهری است که شیعیان تو و شیعیان وحّی تو علی بن ابیطالب (ع) در آن جمع خواهند شد.
پیامبر پرسید آن پیر کیست؟ جبرئیل گفت : او شیطان است در کمین است تا شیعیان را از ولایت عــــاـــــی(ع) باز دارد .پیامبر فرمود :شیطان را در دوستان ما راهی نیست.
آســـــــمــــــــان پنجم:
حقیقت نماز در آسمان پنجم بود انوار فرشتگان فوج فوج و حلقه حلقه تماثل علی (ع) را طواف می کردند و به سوی قصری از نور می شتافتند .
پیامبر شیفته و شیدا شده بود آیا این علی بود یا تماثل علی فرشتگان به تسبیح مشغول بودند و به صوی قصر نور می شتافتند .
جبرئیل گفت : این قصر از آن عــلــی و این آسمان از آن علی است.
آســـــــمــــــــان ششم:
پیامیبر اکرم در آسمان ششم حضرت موسی را دید که گریه می کند پرسید چرا گریه می کنی؟ عرض کرد: به حال امت خود می گریم.
آنگاه فرشته ای دید که به کرسی نور نشسته و به تسبیح و تقدیس خداوند مشغول است و بر محمد(ص) صلوات می فرستد.
بعد خانه زیبا دید که نامش خانه عزت بود پرسید این خانه از آن کیست؟ جبرئیل گفت:دبیران و نویسندگان.
آســـــــمــــــــان هفتم:
آسمان هفتم آخرین آسمان و نزدیکترین مرز به سدرة المنتهی پیامبر گفت :چه آسمان زیبایی چه فرشتگان انبوهی .
آنگاه ابراهیم (ع) را دید زیبا و نورانی سلام بر پدرم ابراهیم(ع)،ابراهیم (ع) آغوش باز کرد و گفت : ای احمد به امت خود بگو که درختان بسیار در بهشت بکارند که خاک آن پاکیزه باشد و زمین آن گسترده پیامبر گفت:چگونه یا ابراهیم ؟ ابراهیم گفت : با گفتن
لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا باالله و عقیده داشتن وعمل کردن به آن
ناگهان محمد خود را در محاصره آب یافت تا چشم کار می کرد دریا بود و دریا بود پرسید اینجا کجاست؟ جبرئیل گفت : بیت المعمور ، محمد نماز گزارد.
جبرئیل و پیامبردر آسمان هفتم سیر می کردند تا به نهر هایی رسیدندمعطر با نورهای آلوان و شگفت انگیز ، جبرئیل گفت:این شهر کوثر است و آن نهر رحمت.
آنگاه گفت اکنون باید به بــهــشــت برویم ... .
{ بر گرفته از کتاب – الگوی من ، سید جواد بهشتی }